سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بارقه قلم

همگام با هر روز

ساده دل

مرا چه زود پیمودی !

من آغاز تو بودم و

تو پایان من

شب‌های تار را در خلوت سکوت

به تو اندیشیدم و تو

روزهای سپیدم را به سیاهی پیوستی!

در آستانه‌ی شوقت، دیوارا را شکسته،

قاب‌ها را برداشتم

تا از پشت اندیشه‌ها دور، نزدیک آیی

تو یک نفس بودی و راه را

بر درختان سبز خانه‌ام بستی

و من به زیر سایه‌ی زخمی تو

رخت بستم

 و رخت بربستم

و تو ندیدی که من

در سایه‌ات بیمارم

چشمانت زورق تمای مسافران آن ور رود

و تنها مسافر زورق خیال من، چشمان تو

تو ایمان نداری به صبح

و باور نداری به خورشید

 و از ستاره‌ها دوری

و من نمی‌دانم در این تاری ممتد

چرا به دنبالت دامن کشانم!؟

می‌خواهم کور شوم تا نشنومت و نبینمت

و تا

در دریای درد خود ، تنها و بی نفر غرق شوم

مرا نجات ندهید!

من خود غرق شدم!